کد مطلب:29732 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:89
پس از مدّتی یكی از آن دو آمد و گفت:امانت مرا پس بده؛ چون دوستم مرده است. زن، امانت را نپرداخت تا آن كه مراجعه مَرد، بسیار شد و زن، امانت را به او داد. سپس دیگری آمد و گفت:امانتم را بده. زن گفت:دوستت آن را گرفت و گفت:تو مرده ای! اختلاف آن دو، را نزد عمر آوردند. عمر به زن گفت:من بر این نظرم كه تو ضامنی. زن گفت:علی علیه السلام را بین من و او داور بگذار. عمر [ به علی علیه السلام] گفت:بین آن دو داوری كن. علی علیه السلام [ خطاب به آن مرد] فرمود:این امانت، پیش من است[1] و شما دو نفر به زنْ دستور دادید كه امانت را به یكی از شما دو نفر نپردازد، مگر آن كه هر دو گرد آیید. اكنون برو و دوستت را بیاور. مرد، دوستش را نیاورد. علی علیه السلام گفت:این دو، قصد داشتند اموال زن را چپاول كنند.[2].
5750. الكافی - به نقل از زادان -:دو مرد، امانتی را پیش زنی گذاشتند و به وی گفتند:این را به هیچ یك از ما برنگردان، مگر آن كه هردو با هم در نزدت جمع گِرد آییم. آن گاه، هردو رفتند و دور شدند.